جدول جو
جدول جو

معنی بت چهره - جستجوی لغت در جدول جو

بت چهره
(بُ چِ رَ / رِ)
که صورت چون بت دارد. بت روی. خوبروی. زیبا:
او تکیه زده بر چمن باغ و پیش او
آزادگان نشسته و بت چهرگان بپای.
فرخی.
بت چهرگان چابک چونانکه زلفشان
باشد همیشه بر سمن ساده مشکسای.
فرخی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبح چهره
تصویر صبح چهره
(دخترانه)
صبح (عربی) + چهره (فارسی) آنکه چهره ای سپید چون صبح دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل چهره
تصویر گل چهره
زیبا، خوشگل، خوب رو، گل رخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی بهره
تصویر بی بهره
بی نصیب
فرهنگ فارسی عمید
(زَ رَ / رِ)
مرکّب از: بی + زهره، فاقد زهره. رجوع به زهره شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بسیار چاره جو. چابک و جلد دریافتن چاره:
جوانان (مه آباد) بیشتر زن باره باشند
در آن زن بارگی بس چاره باشند
همیشه زن فریبی پیشه دارند
ز رعنایی همین اندیشه دارند.
(ویس و رامین) ،
{{فعل}} امر) امر از ساختن. (دمزن) (شعوری ج 1 ورق 203). رجوع به ساختن شود،
{{صفت مرکّب}} آماده و درست، کوک و مجهز برای نواختن:
معاشری خوش و رودی بساز میخواهم
که درد خویش بگویم بنالۀ بم و زیر.
حافظ.
، سازگار: زنی بساز، زنی سازگار و نجیب. رجوع به ساختن شود.
- بساز آمدن، مجهز و مکمل آمدن. با ساز آمدن:
در بغل شیشه و در دست قدح در بر چنگ
چشم بد دور که بسیار بساز آمده ای.
صائب.
و رجوع به ساختن شود.
- بساز آوردن کار کسی، رو به راه کردن. رونق دادن. درست کردن کار او:
کار بی رونقان بساز آورد
رفتگان را بملک بازآورد.
نظامی.
و رجوع به ساختن شود.
- بساز گشتن کار کسی، با ساز شدن. مرتب گشتن. روبراه و منظم شدن:
تا کارت ازوبساز گردد
دولت بدر تو بازگردد.
نظامی.
رجوع به ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(صُ چِ رَ / رِ)
سپیدچهره. رجوع به صبح چهر و صبح جبین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مه چهره
تصویر مه چهره
زیباروی، بارخساری چون ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح چهره
تصویر صبح چهره
سپید چهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد زهره
تصویر بد زهره
ترسو بد دل کم جرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بهره
تصویر بی بهره
تهیدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز چهره
تصویر سبز چهره
کسی که رنگ چهره او کمی مایل به سیاهی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل چهره
تصویر گل چهره
((چِ رِ یا رَ))
آن که چهره اش در لطافت و طراوت به گل ماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
عاجزٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
Bootlessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
sans bottes
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
בלי נעליים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
جوتے کے بغیر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
জুতো ছাড়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
bila viatu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
çizmeler olmadan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
부츠 없이
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
ブーツなしで
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
ไม่มีรองเท้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
बिना बूटों के
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
tanpa sepatu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
zonder laarzen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
sin botas
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
sem botas
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
没有靴子地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
bez butów
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
без черевиків
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
ohne Stiefel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
без сапог
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی چاره
تصویر بی چاره
senza stivali
دیکشنری فارسی به ایتالیایی